Wednesday, August 26, 2009

عباس، دوستی كه رفیق نیمه راه نیست!


عباس، دوستی كه رفیق نیمه راه نیست!
دو فرزند نازی‌آباد
مریم شبانی : «آقای حجاریان یك كاشی زیرك، بااستعداد و خوش‌فكر است.» این توصیف در شرح حال سعید حجاریان را عباس عبدی غریب 8 سال قبل در گفت‌وگویی به زبان آورده بود. در زمانه‌آی كه از این دو دوست نازی‌آبادی، یكی راه زندان می‌رفت و آن دیگری هدف گلوله ترور شده بود.
سعید و عباس فقط سه سال اختلاف سن دارند. فرزندان دهه 30 كه یكی متولد 1335 است و آن دیگری متولد 1332. سعید بزرگتر از عباس است و چه‌بسا بزرگتر در میان جوانان دیروز و میانسالان امروز محله نازی‌آباد. عباس دانش‌آموز دبیرستان بود و سعید دانشجوی دانشگاه. یك واسطه لازم بود تا دوستی این دو هم‌محلی پا بگیرد، واسطه‌ای كه البته موجود بود؛ علی(مسعود) حجاریان، برادر كوچكتر سعید و هم‌كلاسی عباس.



سال‌های آغازین دهه 50 میدان‌گاه كوچك مقابل خانه حجاریان عصرها پذیرای جوانان محل بود تا، پس از مرور آموخته‌های روزانه‌ از كلاس‌های درس، پایی به توپ بزنند و گل‌كوچكی بازی كنند. اما سعید همیشه پای فوتبال نبود. از نظاره بازی بچه‌ها كه خسته می‌شد، بساط شطرنج می‌گشود و حریف می‌طلبید. در بازی شطرنج استاد بود و برنده نهایی. فقط یك نفر بود كه سعید در مقابل‌اش كم می‌آورد؛ یك پیرمرد توده‌ای كه در پارك 17 شهریور نازی‌آباد می‌نشست و حریفان را یك به یك می‌برد. هنوز هم اگر انرژی سعید یاری كند، حریف می‌طلبد و بازی را می‌برد، درست مثل آن سال‌های نه‌چندان دور.

سعید، كه از دبیرستان الهی نازی‌آباد خارج شد و پای به دانشگاه گذاشت، كوچك‌ترهای محل سر از دبیرستان درآوردند. عباس هم در همان دبیرستان درس خواند، به آن امید كه چند سالی بعد دانشجویی باشد در میان دانشجویان آن سال‌ها. امیدی كه محقق شد و عباس عبدی هم جامه دانشجویی بر تن كرد و عضوی شد از اعضای دانشكده شیمی دانشگاه پلی‌تكنیك تهران، پیش از آن اما او هم عضوی از اعضای هسته فكری محله نازی‌آباد. گروهی كه سعید حجاریان مركز آن بود و عباس عبدی، سیدعلی صنیع‌خانی، مهرفر و بعدها عماد باقی،‌ اكبر گنجی، عبدالله رمضان‌زاده و... از اعضای آن. جلسات منظم گروه، از سال 54 تا 57، در خانه‌های نازی‌آباد برگزار می‌شد.

روزهای جمعه، خانه پدری عباس عبدی پذیرای این جوانان بود كه دیگر یك معلم فكری نیز برای خود داشتند. یك روحانی به نام آقای همتی كه او را، سعید حجاریان از «مكتب علی» نارمك به نازی‌آباد آورده بود تا سخنران جمع‌هایشان باشد و پاسخگوی پرسش‌هایشان. به جز جلسات صبح‌های جمعه، جلسات كتابخوانی هم دایر بود. جلساتی كه سعید محور آن بود و مشوق دیگران. كتاب‌‌های علی شریعتی اصلی‌ترین كتاب‌هایی بود كه آن روزها بچه‌های نازی‌آباد می‌خواندند و با یكدیگر درباره‌اش بحث می‌كردند. آقای همتی، معلم ایدئولوژیك نازی‌آبادی‌ها، دوستدار شریعتی بود و متاثر از او، جوانان نازی‌آبادی نیز با نگاه شریعتی همراه شده بودند. بعد از همتی، یك چندی فواد كریمی در جایگاه معلمی جمع نشست.



او كه به قصد حفاظت از خویش و گروه، با شخصیتی مجازی به نازی‌آباد آمده بود خیلی زود عضوی از گروه شد و در میانه حلقه نازی‌آباد نشست. كریمی در میان جوانان نازی‌آبادی، چندان با شریعتی همراه نبود اما این عدم‌همراهی، ‌خللی در همراهی با گروه ایجاد نكرد.
حلقه نازی‌آبادی‌ها تشكیلات نداشت. گروهی بودند جمع شده در كنار هم، بدون دبیر جلسات كه امور را به گونه‌ای هیاتی و با همراهی هم رتق و فتق می‌كردند. عباس هنوز دانش‌آموز دبیرستان بود و عضوی فعال در این گروه ایدئولوژیك. اما سعید بزرگتر جوانان محل بود و مرجعی برای رجوع و پرسیدن‌های آنان. انقلاب اسلامی حلقه نازی‌آباد را به مركز اتفاقات سوق داد. عباس دیگر دانشجو شده بود و سعید هم یك‌چندی بود كه جامه معلمی بر تن كرده و در مدرسه وصال، مقابل دانشگاه تهران، تدریس می‌كرد.

یك سال از انقلاب گذشته بود كه این بار نام عباس عبدی، بلندتر از نام سعید حجاریان، شنیده شد. عباس در حلقه مركزی دانشجویانی قرار گرفته بود كه سفارت آمریكا را تسخیر كرده بودند. اما در روزهای حضور در سفارت هم سعید حضور داشت. چند سالی بزرگتر از دانشجویان بود و همین اختلاف سن دلیلی بود بر نشستن دانشجویان تسخیركننده پای درس‌گفتارهای ایدئولوژیك او در باب استراتژی انقلاب. مهم تداوم همراهی عباس و سعید بود كه دیگر از محله نازی‌آباد خارج شده بودند و نوید همراهی‌‌های آینده را می‌داد. تسخیر سفارت تمام شد و عباس به دانشگاه بازگشت. دانشگاه تعطیل شد و مسوولیت بررسی مسایل خاورمیانه در دفتر نخست‌وزیری برعهده عباس عبدی گذاشته شد.



او به لبنان و سوریه رفت و سال 61 به ایران بازگشت. مدتی كه عباس در ایران نبود، سعید حجاریان در اطلاعات نخست‌وزیری سمتی داشت و اگرچه حلقه نازی‌آباد دیگر وجود عینی نداشت، اما باز هم میهمان جلسات جوانان نازی‌آبادی بود و عباس هم پس از بازگشتش به ایران چنین بود.
با تشكیل وزارت اطلاعات، سعید و عباس باز هم به یكدیگر رسیدند و هر یك در اتاقی دیگر فعالیت آغاز كردند.

حضور در وزارت اطلاعات چندان با روحیه عباس همراه نبود و او اولین مدیری بود كه بدون استعفا وزارتخانه را ترك كرد و پس از بازگشایی دانشگاه، ادامه تحصیل را از سر گرفت. سعید هنوز در وزارت اطلاعات بود كه عباس دانشگاه را تمام كرد و با رفتن موسوی‌خوئینی‌ها به دادستانی كل كشور، مسوول راه‌اندازی واحد مطالعات و تحقیقات اجتماعی دادستانی شد و به فعالیت پژوهشی روی آورد. سال 68، عبدی از دادستانی هم خارج شد و برای مدتی پژوهش‌هایی شخصی را آغاز كرد، آن هم زمانی كه سعید حجاریان در دانشكده وزارت اطلاعات تدریس می‌كرد.

دوران جدایی سعید و عباس باز هم كوتاه بود. مركز تحقیقات استراتژیك ریاست‌جمهوری كه تاسیس شد، باز هم عباس و سعید به هم رسیدند و با هم كار كردند. اما باز هم عباس بود كه جدایی را آغاز كرد و با رفتن موسوی‌خوئینی‌ها از مركز تحقیقات استراتژیك ریاست‌جمهوری و آمدن حسن روحانی، جمع را ترك گفت، اگر چه سعید تا دوم خرداد 76 در این مركز باقی ماند.

عباس عبدی باز هم همراه موسوی‌خوئینی‌ها شد، در راه‌اندازی روزنامه سلام نقشی موثر ایفا كرد و در شورای سردبیری این روزنامه نشست. روزنامه‌ای كه سعید حجاریان با نام مستعار در آن می‌نوشت و عباس عبدی با نام خویش در آن قلم می‌زد. سرمقاله‌های انتقادی عبدی زندان را برای او به همراه داشت. در سال 72 به زندان افتاد و بعد از آزادی از نوشتن منع شد و در این سال‌ها بود كه عباس هم به‌سان سعید با نام مستعار به نوشتن روی آورد و باز هم این دو دوست در یك خط قدم گذاشتند.

عصر اصلاحات كه آغاز شد، نام سعید حجاریان و عباس عبدی در كنار هم آمد. هر دو استراتژیست و تئوریسین اصلاحات خوانده شدند، اما گویی سه سال اختلاف سن آنها این امتیاز را به حجاریان بخشید كه مشاور سیاسی رئیس‌جمهور اصلاحات باشد، اگرچه عبدی هم در قالب اصلی‌ترین مشاور سیاسی جریان اصلاح‌طلب در جبهه مشاركت ظاهر شد.

عصر اصلاحات باز هم عصر همراهی عباس و سعید بود. عصری كه «حلقه نازی‌آباد» واژه‌ای آشنا در مطبوعات شد و نازی‌آبادی‌ها تفكر اصلاحی را شكل بخشیدند. عباس و سعید در جبهه مشاركت فعالیت سیاسی را از سرگرفتند، اگرچه باز هم این عباس بود كه راه خویش را جدا كرد و از «خروج از حاكمیت» سخن گفت و مدتی بعد نقد دوستان را به گوش گرفت. عباس به زندان افتاد و پس از آزادی از زندان، از جبهه مشاركت هم خارج شد، اگرچه سعید در جبهه مشاركت باقی ماند.

قصه عباس و سعید قصه دو دوست پای كار است. دو هم‌‌محلی كه بسیار به هم رسیدند و از هم بریدند. دو سیاست‌ورز كه سهم یكی زندان بود و سهم آن دیگری ترور. دو دوستی كه آن‌چنان در ذهن یكدیگر نشسته‌اند كه سعید وقتی از مثال «بین‌العباسین» استفاده می‌كند، یك گوشه ذهن‌اش، عباس عبدی است و دیگر گوشه ذهن‌اش عباس دوز‌دوزانی. قصه عباس و سعید قصه دو دوست همراه است كه امروز هر دو خانه‌نشین‌اند. قصه دو سیاست‌ورز كهنه‌كار كه گویی هنوز هم عباس، به صفت جوان‌تر بودن، بی‌پرده سخن می‌گوید و سعید به ص
فت بزرگتر بودن ملاحظاتی را گاهی لحاظ می‌كند.